مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
جمـعـمان جمع که تا نقشِ خیالی بزنیم کوچه بـاغی بـرویم و پَر و بالی بزنیم پـایِ حـافظ قَـدح از شعـر زلالی بزنیم جـمعـمان جـمع بیـائید که فـالی بـزنـیم شاهِ شمـشاد قـدان خسرو شـیریندهنان بگـذاریـد از این فـاصـله بـویی بکـشیم درِ خُم را بگـشائـیم و سـبـویی بکـشـیم تیغ اَبروی کجش را به گـلویی بکـشیم صد و سی و سه نفس نعرۀ هویی بکشیم از دلِ ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند سالها دل سـرِ این طایـفه میگـردانـند بال در بـالِ فـرشـتـه غـزلی میخوانند ما هـمه بـنـده و این قـوم خـداونـدانـنـد آمـده تـا زِ عــلـی تـیـغِ دودَم را گـیـرد جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را در تو دیـدیـم مـسیـحایی و موسایی را محـشـری کـن که بـبـیـنـند دلآرایی را بُـردهای ارث از این سلـسـله آقـایی را حق بده مات شود چـشم، تمـاشـا داری آسمـان پیـشِ قـدمهـات به حـیرت اُفتاد کهکـشان وقتِ تماشات به زحمت اُفتاد موج برخاست و از آن همه هیبت اُفتاد کـوه تـا نـامِ تو را بُرد به لـکـنت اُفـتاد این علی هست خودش هست جنابش آمد تشنه خاکیم و ترک خورده ولی دریا تو شوره زاری همه با ماست و باران با تو وَ نـوشـتـیـم که یا هـیـچ پـنـاهـی یـا تو دلمان قُرص بُوَد، قُرص چرا؟ زیرا تو بعد مـرگم به هـوای حـرمت پـر گـیرم رگِ پـیـشـانـی تو تا که تَـوَرم میکـرد لشگر انگـار که با مرگ تکـلم میکرد دست و پا را نه فقط راهِ نفس گُم میکرد بـیـرقت در وسطِ دشت تـلاطم میکرد چقدر سر زِ سرِ تیغِ تو سرگردان است میکشی تا وسطِ معـرکهها طـوفـان را بـنـد آورده نـگـاهـت نَـفَـسِ مـیــدان را تا که ارباب بگـیرد به سرت قـرآن را میدرد نـعـرۀ تـو زَهـرۀ سـرداران را شورِ آن قُله که آتش فـوران کرد تویی سـایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست حاجتی گرچه نگـفـتـیم فراهم با توست ماهِ شبهایِ محرم تویی و دَم با توست ای عـلمدارِ ادب شورِ مُحـرم با توست دستِ ما نیست که در پای غمت میگرییم بیتو از چشمِ حرم خونِ جگر میریزد خون از ساقۀ صد تیـر و تبر میریزد وَ رُباب اشک به لبهای پسر میریزد خیز از خاک و ببین خاک به سر میریزد اَبـرویت بـندِ دلش بود که از هم وا شد |